دلنوشته های من.... ی لحظه صبر کن....ی کم آهسته تر....آره...آره...
گوش کن....تو هم میشنوی؟....صدارو میگما!....
دقت کن....
تیک تاک....تیک تاک....
چقدر زود دیر میشود..... درباره گوشه دنج و تنهایی من آخرین دلنوشته لوگو آمار وبلاگ
خانه بهانه ی تورا میگیرید و باز هیاهو در روحم خفه شده و این دلِ بی فروغ من باز هم به یاد تو میتپد شاید روزی،زمانی،جایی سراغش را بگیری.... دور افتاده از من و همبستر لحظه های قلبم:برای تو مینویسم. برای تو که روزی تمام آرزویت بودم و حال... برای تو که رنجیدی و رفتی و مرا در غروبی از سکوت و بغض و اشک جا گذاشتی.... بیا و بار دیگر به دل ویرانم سر بزن... قلبم خسته است و روحم مرده.... بیا ای شریک لحظه های من...بیا تا آباد کنم برات تمام ویرانی های شهر را...... بیا.... موضوع مطلب : اینجا زمستان است وزمانی از جنس یخ های سفید. و مردمانی مانند هوای زیر صفرش. اینجا اهالی یخ زده اند،مرده اند! اینجا صدای تپش قلبها نمی اید... اینجا من تنهام.تنها تر از تک قطره بارانی ک گاه ب زمین میخورد. تنها تر از آن برگ زردی ک از خزان به جا مانده بود... اینجا آبادی بی ساکنِ من است. موضوع مطلب : از این پس تنها ادامه میدهم.در زیر باران حتی به درخواست چتر هم جواب رد میدهم! موضوع مطلب : |
||